دردهای نگفته

ساخت وبلاگ
 سلام دیروز 5شنبه بود .صبح جیگرم خواب موند و پیام داد برم دنبالش.رفتم دم خونشون دنبالش و باهم رفتیم شرکت . توی اتاقم تنها بودم .آخه هم اتاقیم رفته بود مرخصی.با جیگرم از طریق تلگرام پیام میدادیم و از حال هم باخبر بودیم که یهو پرسید: توگذشته ات چندنفر بودن؟ البته دیروزم که باهم بودیم همین سوال روپرسیده بود.برام قابل هضم نیست که چرا اینقد گذشتم براش مهمه !!!؟  نمیتونم درکش کنم !اگه واقعا دوسم داره چرا اینقد با یادآوری گذشته  مزخرفم عذابم میده!!! چرا اینقد اون لعنتی رو یادم میاره...گاهی وقتا به خودم میگم دورش خط بکشم و باهاش کاری نداشته باشم تا مایه عذابش نباشم.ولی نمیدونم چرا وقتی میبینمش همه چی عوض میشه ولال میشم. بهش گفتم:میشه لطفا درمورد گذشته چیزی نپرسی؟!گفت:سوالات زیادی توی ذهنمه.... پس گفتم بپرسه...چون میدونستم چیزی که ذهنش رو مشغول کنه ناراحتش میکنه واذیت میشه. من به درک که عذاب میکشم چون حقمه ! باید اونقد عذاب بکشم تا ذره ذره از بین برم...مهم نیست... مگه نه اینکه وقتی کسی رو دوست داری باید از خودت بگذری و مایه آرامشش باشی...!! اون خیلی به زبون میاره و حتی خیلی بیشتر از من لفظ دوست داشتن رو بکارمیبره ولی خب دوست داشتن آدمها باهم فرق میکنه دیگه... به هر حال اصرار داشت از گذشته بدونه و اینکه کس دیگه ای هم علاوه بر کسایی که بهش گفته بودم ،بودن یانه؟ آیا چیز جدیدی هست که بهش نگفته دردهای نگفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دردهای نگفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aboghzekohneb بازدید : 24 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 16:31

سلام  امروز نزدیکای ظهر با جیگرم رفتیم بازار و برای من یه کفش خرید.یه کفش قهوه ای که خیلی دوسش دارم. انتخاب جبگرم حرف نداره.آخه خیلی خوش سلیقه است. عین بابای خودمه .خوش خرید و خوش سلیقه... وقتی برگشتیم خونه تازه یادم اومد من کفش مشکی لازم داشتماینقد هول بودم یادم رفته بود خخخخ ناهار برگشتیم خونه هامون .من کلا عادت ندارم بعدازظهر بخوابم.ولی کلا بخاطر اتفاقاتی که در خواب بعدازظهرم میفته سعی میکنم حت دردهای نگفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دردهای نگفته دنبال می کنید

برچسب : خرید, نویسنده : aboghzekohneb بازدید : 22 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 0:52

 سلام .اینک یه گل خوشگلمثل جیگرخودم.عاشقشمو دوسش دارم.گاهی به خانومش حسودیم میشه..امیدوارم همسرش هم قلب مهربونی مثل خودش داشته باشه و قدرش رو بدونه..و دوسش داشته باشه ...خوشبختی رو براشون آرزو میکنم 

نوشته شده در دوشنبه شانزدهم مرداد ۱۳۹۶ساعت 23:9 توسط بغض|

دردهای نگفته...
ما را در سایت دردهای نگفته دنبال می کنید

برچسب : شاخه, نویسنده : aboghzekohneb بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 0:52

سلام به همراهان عزیزم       تو روخدا به چیزای قشنگ فکرکنید...باورکنید به هرچیزی که فکرکنین و بخواهید میرسید.... باورم نمیشه رفتم سفرکربلا...اونم با کی؟ با عشقم....یادتونه میگفتم آرزو دارم وقتی صبح بیدارمیشم چشمم به جیگرم بیفته.. باورم نمیشه ما یه سفر 2نفره رفتیم اونم بیش از یکهفته!!! وای خدا من ... کنار هم در بهترین نقطه دنیا....توی بین الحرمین....هنوزم باورم نمیشه که رفته باشم کربلا ..اونم با جیگ دردهای نگفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دردهای نگفته دنبال می کنید

برچسب : سفرکربلا, نویسنده : aboghzekohneb بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 0:52

سلام  دلم برای جیگرم تنگ شده...برای صبح بخیر گفتناش... برای خنده هاش.. برای صداش...برای چشماش... برای نگاهش... واقعا روزای خوبی رو کنارش تجربه کردم...یعنی کنارهم تجربه کردیم حس قشنگیه وقتی بدونی یکی دیوانه وار عاشقته و دوستت داره یه انرژی خاصی بهت میده یه نیروی مضاعف ... هرچند  این نیرو وقتی که مطمین بودی به عشقت میرسی بیشتر بهت میچسبید ومزه میداد ولی من به این هم راضی هستم...نمیدونم حکمت خدا چیه دردهای نگفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دردهای نگفته دنبال می کنید

برچسب : بعداز,زیارتی,کربلا, نویسنده : aboghzekohneb بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 0:52

سلام امروز دفاع داشتم.ساعت 13 ... از صبح که بیدار شدم مشغول خوندن اسلایدها بودم چون تزه دیشب درستش کرده بودم و تا ساعت2 صبح داشتم میخوندم ساعت 6بیدارشدم و یه دوش گرفتم و شروع به خوندن کردم.ساعت 10 حاضرشدم و بسمت دانشگاه حرکت کردم.یه استرس نداشتم ولی انگار استرس داشتم.انگارهیچ چیزی توی ذهنم نیست.جیگرم زنگ زد وحالم رو پرسید وقتی بهش گفتم چه حالی دارم اومد پیشم و یه کم باهم حرف زدیم و گفت  با دوستش و دردهای نگفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دردهای نگفته دنبال می کنید

برچسب : دفاع, نویسنده : aboghzekohneb بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 0:52

سلام امروز ظهر قرارشد برم دم خونه جیگرم و لپ تاپش رو که واسه دفاع امانت گرفته بودم بهش برگردوندم.اونم برام یه ظرف ترشی ریخته بود و  بهم داد و خدافظی کردیم.نتونستیم خیلی کنارهم بمونیم. چون بچه هاش توخونه تنها بودن. به هرحال بعداز مبادله کالا باهم خدافظی کردیم.من هم رفتم سمت خونه.میخواستم برم آزمایشم رو بگیرم ولی یادم نبود.اومدمتو حیاط خونه پارککردم که دیدم داداشم اومد میگه آجی؟؟ناهار نداریم.میری تا دردهای نگفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دردهای نگفته دنبال می کنید

برچسب : تصادف,وحشتناک, نویسنده : aboghzekohneb بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 0:52

سلام  امروز جمعه است و روز رای گیری..خدایا خودت کمک کن تا فرد اصلح انتخاب بشه  امروز بعداز رایگیری مامان و بابا رفتن بیرون و داداشم هم بعداز ناهار رفت بیرون و من تنها موندم خونه ... دیروز با جیگرم رفتیم شهرخودمون و دور زدیم .رفتیم بازار خرید  برام خرید کرد دستش درد نکنه .خدا بهش بیشتر بده تا بیشتر خریدکنه  روز خوبی بود.ولی اینم یکی از روزای دزدکی بود...!! ما روزای دزدکی و یواشکی زیادی رو باهم داشتیم..روزای یواشکی خوب...بد...زشت...زیبا....ولی دیروزم روزخوبی بود و خوش گذشت....کاش خانومش منو نمیشناخت...کاش بیوگرافیم رو نمیدونست تا  این روزای دزدکی نبود  اگه هم نمیتونستم بدلایلی پیش هم باشم حداقلش دردهای نگفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دردهای نگفته دنبال می کنید

برچسب : جمعه,دیگر, نویسنده : aboghzekohneb بازدید : 22 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:15

میگن ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺰﺭﮔیه!! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺷﺘﺎﺏ ﻧﮑﻦ،ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺳﯽ،ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ،ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!!ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺍﺻﻼ ﻣﻬﻢ ﻧﺒﻮﺩﻩ!!ﺷﺎﯾﺪ ﻣﻮﺟﺐ ﺍﻧﺪﻭﻫﺖ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ!! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﺩ ﻫﻤﻪ ﻟﺤﻈﺎﺕ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ،ﺑﻌﺪﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﯼ ﻭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ...ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ!! سلام امروز اول خرداد ماه 1396 است.غروب در کنار جیگرم بودم ، باهم حرف زدیم و یه دور کوچولو هم زدیم...  اینکه درکنارش هسم احساس آرامش میکنم ...این لحظات رو دوست دارم..اما یه مدتیه ک دردهای نگفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دردهای نگفته دنبال می کنید

برچسب : غریب, نویسنده : aboghzekohneb بازدید : 27 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:15

سلام امروز هم روز قشنگی بود.روزی زیبا بهمراه اتفاقاتی زیبا...  کنار جیگرم بودم امروز.شیطنت هاش رو دست دارم.حسودیم میشه به خانومش که همیشه کنارشه و من نیستم. یعنی نمیتونمم باشم... ولی مهم نیست .خدایا شکرت که آبرومون رو حفظ میکنی و مارو درکنار هم نگه میداری..ممنونم ازت خداجونم لحظات خوب و بیادماندنیرو درکنارش دارم و خدارو بخاطر فراهم کردن این لحظات شکر میکنم . میدونم و مطمئنم که اگه اون نمیخواست این لحظات بوجود نمیومد!  اتفاق قشنگی افتاد امروز... درسته که واقعنی نبود ولی خوشحالم که کنارش بودم  .هرچند دلم میخواست در واقعیت هم اون کار رو انجام میداد ولی .... بگذریم... دوسش دارم وخوشحالم که دارمش. دردهای نگفته...ادامه مطلب
ما را در سایت دردهای نگفته دنبال می کنید

برچسب : روزی,پراز,اتفاقات,قشنگ, نویسنده : aboghzekohneb بازدید : 20 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 3:15